آپوشتان

ماجراهاي ترك مي مي خوردن پرنيا در روز

سلام عسلكم خوبي.١٨ ماهت تموم شده و چند روزي ميشه كه داري مي مي خوردن در روز رو ترك ميكني و با يه مي مي شروع كردي.بهت گفتم كه مي مي مامان اوف شده و تو هم دو بار نگاهش كردي و وقتي ديدي كه رنگش قرمز شده (مامانا بهت كلك زد و با رژ لب قرمز اون رو قرمز كرده) گفتي مي مي اوف .قربونت برم كه به مامانت اعتماد كردي و ديگه نگاهش نميكني.عزيز دلم از وقتي مي مي خوردنت كم شده به جاش خيلي خوب غذا ميخوري وبه نظرم كمي داري وزن ميگيري.ولي هر وقت كه مي مي ميخواهي دستت رو ميزاري روي اون يكي مي مي مامان و ميگي مي مي و من خودم رو ناراحت نشون ميدم و ميگم مي مي اوف و تو هم منو نگاه ميكني ميخندي و ميگي مي مي اوف و اين موضوع تا شب ادامه داره. هفته پيش وقتي داشتي با ...
31 خرداد 1390

مسافرت

دختر قشنگم سلام تعطیلات آخر هفته رو رفته بودیم شمال خونه هستی اینا و تو رو بردیم دریای بابلسر. البته این دومین باری بود که دریا رو دیدی اولش میترسیدی بری توی آب ولی بعد دیگه نمیتونستیم بیرونت بیاریم.لباسهات رو هم خیس کردی و شروع کردی به لرزیدن که حوله برات آوردم و خشکت کردیم و با کلی غر غر کردنت برگشتیم هوا هم بد نبود یک کمی گرم بود ولی در کل خوش گذشت.شب توی خواب سرفه میکردی و سینه ات خس خس میکرد ولی خدا رو شکر صبح حالت خوب شده بود .یه مسافرت کوتاه دو روزه بود ولی خوش گذشت. راستی خیلی دختر خوبی هم بودی .چون از اولش نشستی توی صندلی ماشینت و تا آمل توی اون بودی فقط آخراش یک کمی غر زدی . خیلی دوستت دارم. ...
17 خرداد 1390

روز مادر

سلام عزیزم دیروز روز مادر بود و من دومین سالیه که به نام مقدس مادر نامیده شدم. یک حس قشنگ و پرمسئولیت . خدایا ازت ممنونم که یکی از فرشته هات رو برام فرستادی تا من هم تجربه مادر شدن رو توی زندگیم داشته باشم . خدا جونم خوشالم که منو لایق مادر بودن قرار دادی. پرنیا جونم از تو هم خیلی خیلی ممنونم که به وجود آورنده این حس قشنگ توی وجود من شدی. خدایا ازت میخوام که توی این راه سخت منو فراموش نکنی. خدایا بازم ازت ممنونم که سایه دلنشین  مامانم رو روی سر من و داداشم حفظ کردی . خدایا به خاطر همه داشته هام ازت ممنونم.
4 خرداد 1390

دلنوشته

عسلکم  این دل نوشته رو از وبلاگ ترمه برات گذاشتم خیلی قشنگه حیفم اومد برات حفظ نکنم. نه سلامم  نه علیکم نه سپیدم   نه سیاهم نه چنانم که تو گویی نه چنینم که تو خوانی و نه آنگونه که گفتند و شنیدی نه سمائم  نه زمینم نه به زنجیر کسی بسته‌ام و بردۀ دینم نه سرابم نه برای دل تنهایی تو جام شرابم نه گرفتار و اسیرم نه حقیرم نه فرستادۀ پیرم نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم نه جهنم نه بهشتم چُنین است سرشتم این سخن را من از امروز نه گفتم، نه نوشتم بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم... گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویــم تا کســی نشنـود این راز گهــربـار جـهان را آنچـه گفتند و سُرودنـد ت...
2 خرداد 1390

جبر زمونه

فرشته كوچولوي من سلام امروز اول صبح خيلي خوب بود با ما از خواب بيدار شدي بعد كلي با هم بازي كرديم يك كمي صبحانه خوردي و بعد رفتيم مهد كودك. خوشحال بودي و ميخنديدي ولي متاسفانه مربي خودت صبح نبود و يك نفر ديگه تو رو ازم تحويل گرفت و گريه تو شروع شدواينطوري شد كه من هم سر درد گرفتم . گاهي با خودم ميگم كه سر كار نرم ...شايد من خيلي خود خواهم ولي باور كن كه به نفع هر دومونه اگه من مدام پيشت باشم تو وابستگيت از اين هم شديدتر ميشه و من هم افسرده ميشم وقتي كه مدام توي خونه بمونم. دختركم ما بايد جبر زندگي رو بپذيريم چون اينها واقعيتن.     از اين حرفها كه بگذريم ميرسيم به شيرين كاريهاي تو نازنينم ديروز عصري حوصله ات سر ر...
2 خرداد 1390
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آپوشتان می باشد